گاهي کودکانه فکر کن
06 خرداد 1394 توسط همتی
در يک اتاق زير شيرواني، پيرمردي به سختي جعبه کاغذي را که کنار پنجره گذاشته شده بود، بيرون کشيد. تارهاي عنکبوت رويش را پاک کرد و زير نور خورشيد به داخلش نگاه کرد. آلبومهاي عکس کثيف و کهنه در آن ديده ميشد و پيرمرد با چشمان ضعيف و پراشتياق دنبال چيزي ميگشت؛ خاطرات مربوط به همسرش، که چندسال پيش در گذشته بود.
اشياي داخل اين جعبه مانند گنج گرانبهايي، پيرمرد را در خاطرات خود فرو برد. با آنکه پس از درگذشت همسرش زندگي او مانند گذشته ادامه پيدا کرده بود اما در عمق قلبش، روزهاي گذشته پررنگتر از زندگي دوران تنهايياش بود.
او در زير آلبومهاي عکس دفتري را ديد و از دستخط روي آن متوجه شد که دفتر خاطرات پسرش است که حالا ديگر بزرگ شده است. پيرمرد هرگز اين دفتر را نديده بود و فکر کرد که حتما همسرش کارهاي جنبي فرزندشان را نگه داشته است.
صفحات: 1· 2