سلام مامان قهرمانم
سلام مامان قهرمانم
ا. اکرمي
ميدوني… من و آبجي ميخواستيم قشنگترين هديهرو برای مادرمون بخريم ولي نميدونستيم چي بخريم.
دختر خاله ميگفت برات مامان خوبم يه دست کامل لوازم آرايش بخريم… ميگفت اگه مامانت آرايش کنه، زخمهاي روي صورتش کمتر معلوم ميشه… ميگفت: زشته يه معلم با سروصورت زخمي سر کلاس بره… ميگفت: شاگردهاش ميفهمند شوهرش…
اما من ميدونم تو هيچوقت براي خودت از اين چيزها نميخري… آخه همشرو ميدي پول دارو و بيمارستان بابا… بابا هم که تو رو کتک ميزنه… فحش ميده… حرفهايي ميزنه که ما نميفهميم… فقط ميبينيم و گريه ميکنيم.
من و آبجي خوب ميفهميم که وقتي بابا موجي ميشه، تو دستاي مارو ميگيري و ميبري تو اتاق ديگه… بعد ميري تا بابا کتکت بزنه و موهاي قشنگتو بکشه… من و اون خوب ميدونيم چرا اين کارو ميکنه.
آخه اگه تو نري جلوي بابا، اون خودشو ميزنه… دست خودش نيست… تو هم چون بابارو خيلي دوست داري نميخواهي بابا خودشو بزنه… به قول خودت يه ذره از سهم فداکاريهاشرو ميدي… از ترکشهاي توي بدنش… از موجي شدنش… از…
صفحات: 1· 2