درآوردن گلوله از ستون فقرات با انبردست!!
هوا کمکم داشت رو به سپيدي ميرفت که بلند شدم و اطراف کمين، گشتي زدم. هوا ديگر روشن شده بود. خيالم راحت شد که نگهبانها رفتوآمد نميکنند.
فانوس را برداشتم و به طرف خط اول راه افتادم. از کمين که بيرون آمدم، قنبر دودانگه، جانشين گردان را ديدم که به طرفم ميآمد. به من که رسيد، نشست و گفت: رسول! ببين انگار عقرب پشتم را گزيده، بدجوري ميسوزه. فانوس را گذاشتم زمين و تند لباسش را بالا زدم.
ناگهان وحشتزده داد زدم: خداي من! اين ديگر چيست؟! قنبر سرش را برگرداند طرفم و گفت: چه شده مگر؟ گفتم: بابا عقرب کجا بود؟! تو تير خوردي؛ تير کلاش، شايد هم قناسه. قنبر گفت: تير خوردم!؟ چه ميگويي رسول، تير کجا بود؟! خوب دقت کن؛ گمان نکنم تير خورده باشم.
گفتم: تکان نخور. قناسه هم است لعنتي. قنبر خنديد و گفت: شوخي نکن رسول! جدي ببين چي شده؟ بدجوري درد دارد. گفتم: گلولة قناسه درست خورده تو ستون فقراتت.
صفحات: 1· 2