بگذار تا کربلا کولت کنم!
17 آذر 1394 توسط همتی
گفت: فشارت افتاده! گفتم: اهل عراقی؟ گفت: اهل ایرانی؟ گفتم: آره! گفت: آره! … گفت: اگر نای رفتن نداری، از اینجا تا کربلا کولت کنم! گفتم: چون زائر امام حسینم؟! گفت: من شش سال در کشور شما اسیر بودم. از اسارتم شش ماه گذشته بود که رئیسجمهورتان، قائدنا خامنهای… امام خامنهای، سیدنا خامنهای، عشقنا خامنهای، قلبنا خامنهای (همه عبارات از مرد عراقی است!) آمد دیدار ما. از من پرسید: چیزی نمیخواهی؟! گفتم: حال که ایرانم، زیارت امام رضا (ع) را میخواهم! به یک ماه نکشید، ما را بردند مشهد. اگر عراق، «شهید» دارد، ایران، «مشهد» دارد. این «شهد» هیچ کم از آب گوارای فرات ندارد. آن شهدی که من دیدم، آن شهری که من دیدم، آن مشهدی که من دیدم، آن گنبدی که من دیدم، آن صحنی که من دیدم، آن امام رضایی که من دیدم، هیچ کم از کربوبلا ندارد، هیچ کم از کاظمین ندارد، هیچ کم از سامرا ندارد. عوض آن مشهد، تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! من، مادری، ایرانیام. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! دلم برای خامنهای تنگ شده. شما ایرانیها عطر مشهد میدهید. تو رو به خدا بگذار تا کربلا کولت کنم! امام حسین، عطر امام رضا را دوست دارد… شما نمیدانید چقدر دوست دارد؛ اجازه بده!
صفحات: 1· 2