مسافر من، تو کی می آیی؟
مقام معظم رهبری در مورد آزادگان می فرماید: «شما ذخیره بزرگ الاهی و یک ثروت عظیم انسانی هستید که در دست دشمن غصب شده بودید. خدای متعال شما را به ملّت و به این کشور اسلامی برگرداند.
یکی از خاطرات خوش و فراموش نشدنی بچه های دهه های 60 و 70 ورود آزاده های عزیز به میهن است.
لحظاتی که با بوی اسفند، ریسه های رنگی، پخش نقل و شکلات، خوردن شیرینی و شربت و دیدن قربانی کردن گوسفند ها همراه بود. هیچ وقت اون بدو بدوکردن ها را توی کوچه پس کوچه های محله مان فراموش نمی کنم. یکی از بچه ها که خبردار می شد بقیه را خبر می کرد و همه با هم می رفتیم دم خانه ای که قرار بود فرزند، برادر، همسر یا پدر آزاده شان از راه برسد. چه همهمه ای توی اون محله و خانه برپا بود، هرکسی یک کاری می کرد و آن خانواده چقدر محترم و مفتخر به نظر می رسید. توی اون حال و هوای بچگی دلم می خواست بابای من هم آزاده بود و توی خونه ی ما هم این خبرا به پا می شد!! لحظه ی ورود آزاده ی سرافراز که فرامی رسید اهل خانه که بعضی هاشون بیرون کشیک می کشیدند و با داد و فریاد بقیه را هم خبر می کردند؛ همه با شور و هیجان خودشون را به سر کوچه می رسوندند و دست از پا نمی شناختند تا اینکه صدای صلوات بلند می شد و از دور می دیدیم که کسی با لباسهای خاکی رنگ، صورتی که از لاغری به استخوان نشسته بود و جثه ای نحیف، بر روی دستان مردم و یا دوش یک نفر، با سلام و صلوات به سمت خانه اش می آمد و لحظه رویارویی او با فرزند یا پدر یا مادر یا همسرش چقدر شیرین و پر هیجان بود. یادم هست عده ای از اهل محل یا سایر محله ها هم که اسیری در بند داشتند؛ با یک قاب عکس آنجا بودند تا آزاده ی ما خبری از عزیز آنها بدهد و اگر او خبری نداشت چهره ی آن مادر و پدر چقدر مایوسانه و ماتم زده به نظر می رسید. بله چشم انتظاری خیلی سخته ولی هنوز هم مادران و پدران بسیاری منتظر عزیزشان هستند تا یا خودش را یا استخوانهای برجا مانده اش را به آغوش کشند و ببویند.
الهی به حق چشمان منتظر گل یاس مصطفی چشم همه ی ما منتظران را به جمال جمیل آن مسافر در راه، روشن نما. آمین یا رب العالمین.