شهر ما خانه ما نيست چرا؟
دکتر احمدعلي نوربالا استاد روانپزشکي دانشگاه علوم پزشکي تهران چندي پيش شاهد ماجراي جالب و البته تأسفآوري بودم که آن را با شما در ميان ميگذارم. شايد تلنگري باشد تا خودمان را اصلاح کنيم.
ماشين وارد خيابان ورود ممنوع شده بود و ماشين روبهرو با زدن بوق و پرخاش کلامي به او تذکر ميداد که بايد دنده عقب بگيرد. نه اين ماشين کوتاه ميآمد که راهي بدهد و نه ديگري به عقب برميگشت. بوق و فرياد لحظاتي ادامه داشت و حتي دو نفر به قصد برخورد فيزيکي پياده شدند اما در کمال تعجب ديديم که با هم دست دادند و احوالپرسي کردند، بله آنها يکديگر را شناختند و چون قوم و خويش درآمده بودند تعارف شروع شد که شما بفرماييد و…
داشتم به اين موضوع فکر ميکردم که چرا ما با اينکه در مقوله تربيت خانوادگي نسبتاً رشد يافته هستيم و آداب معاشرت و حريم يکديگر را رعايت ميکنيم، اما تا به محيط بيرون ميآييم و روابط خانه و فاميلي کنار ميرود چنين رفتارهاي رشد نيافتهاي نشان ميدهيم. اين يکي از آسيبهاي اجتماعي ما است. به نظر ميرسد دليل رشد نايافتگي، آموزش نديدن باشد. ما در خانه خود و رفت و آمد فاميلي چنان به هم احترام ميگذاريم و حتي گاهي غلو ميکنيم که قطعا بچهها اين آموزش را ميبينند و تمرين ميکنند، اما در محيط بيرون و تعامل با غريبهها فکر ميکنيم اگر حق تقدم را در يک ميدان به راننده ديگر بدهيم ديگران خواهند گفت عجب آدم توسريخوري است!
صفحات: 1· 2